معنی عازم ومسافر
حل جدول
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
قصد کننده، اراده کننده، کوشش کننده، در فارسی: مسافر، رونده. [خوانش: (زِ) [ع.] (اِفا.)]
فرهنگ عمید
کسی که عزم و ارادۀ کاری میکند، قصدکننده بر انجام کاری،
آنکه قصد دارد به طرف جایی حرکت کند،
فرهنگ واژههای فارسی سره
رهسپار، راهی
فرهنگ فارسی آزاد
عازِم، عزم کننده- قصد کننده- دعوت کننده به میهمانی و یا جشن- سوگند خورده (جمع:عَزَمَه)،
کلمات بیگانه به فارسی
رهسپار - راهی
فرهنگ فارسی هوشیار
کسی که اراده حتمی به انجام کاری کند، کوشش کننده، آهنگ کننده
فارسی به آلمانی
Funktionierend, Gehend, Geschwindigkeit (f), Weggehend
معادل ابجد
505